اول اینو بگم که چطور تصمیم گرفتیم برا زایمان بریم شهر من از اونجایی ک منو بابایی خیلی میترسیدیم ک خدایی نکرده اتفاقی بیفته تموم نه ماه من نتونستم برم گرگان فکر اینکه برا زایمان هم برم اصلا نبودم همه برنامه ریزیمون که عزیز جون کی بیاد و کی بیاد کرده بودیم نمیدونم یه شب یه دفعه ای رفتم تو این فکر که برم گرگان زایمان کنم خلاصه همون شب به بابایی مطرح کردم و قرار شد بیشتر فکر کنیم خلاصه چند روزی گذشت و بابا جون برانماز ظهر رفت مسجدهمونجا از حاج اقا ک خیلیم بهش اعتقاد داره خواست استخاره کنه برا رفتنمون اینطوری شد که بعد اینکه استخاره خیلی خوب اومد فوری رفت پیشه یه دکتر سنو برام نوشت وبعدظهر رفتیم سنوگرافی سنو ه...